««« هــر  چــی  کــ   دلــمــ   بــخــواد »»»

««« هــر چــی کــ دلــمــ بــخــواد »»»

هــمگــی بایــد بــخــندیمـــ ... اگــه نــخــندیمــ مـیگـنــدیــمــ
««« هــر  چــی  کــ   دلــمــ   بــخــواد »»»

««« هــر چــی کــ دلــمــ بــخــواد »»»

هــمگــی بایــد بــخــندیمـــ ... اگــه نــخــندیمــ مـیگـنــدیــمــ

بارون

باز باران با ترانه، می خورد بر بام خانه

خانه ام کو،خانه ات کو؟آن دل ویرانه ات کو؟روزهای کودکی کو؟فصل خوب سادگی کو؟

یادت آید روز باران، گردش یک روز دیرین؟ پس چه شد دیگر کجا رفت، خاطرات خوب و رنگین؟

در پس آن کوی بن بست، در دل تو آرزو هست؟

کودک خوشحال دیروز، غرق در غمهای امروز

یاد باران رفته از یاد، آرزوها رفته از باد

باز باران، باز باران، میخورد بر بام خانه، بی ترانه، بی بهانه، شایدم گم کرده خانه.



می توان در قاب خیس پنجره     چک چک آواز باران را شنید

می توان دلتنگی یک ابر را     در بلور قطره ها بر شیشه دید

می توان لبریز شد از قطره ها     مهربان و بی ریا و ساده بود

می توان با واژه های تازه تر     مثل ابری شعر باران را سرود

می توان در زیر باران گام زد     لحظه های تازه ای آغاز کرد

پاک شد در چشمه های آسمان     زیر باران تا خدا پرواز کرد.